#میم.ناشناس |
عاطفه جان برام تو تل یه عااااااالمه عسک های جورواجور و قشنگ فرستاد منم تا میتونستم انژی گرفتم...آخه همه عسکا و نقاشیارو برای من کشیده بود.... نقاشیه یه دختر کشیده بود که یه قاب عسک دستش بود...توی اون تصویر،عسک یه منظره بود..کوه و درخت و یه بز اما یه خونه کشیده بود که من باورم نمیشد...عاطفه جان هنرمنده...واقعا میگم اگه من صدسال هم سعی کنم نمیتونم حتی یذره ازون نقاشیای عاطفه ی خودم بکشم... امروز خیلی کم خوابیدم..باید برم بخوابم..بدنم درد میکنه... عاطفه...........دوست دارم فعلا خدانگهدار... زوده زود برمیگردم [ شنبه 95/9/13 ] [ 8:27 عصر ] [ میم.ناشناس ]
[ نظر ]
سلام من این عسکو میگفتم تو پست قبلی... این : هرکاری کردم نشد اینجا بذارمش رفتم توی یکی ازین سایتا آپلودش کردم...عسک قشنگیه...یه خانومه بازوی آقاییشو گرفته... دوست دار تو : الف.میم A.M [ شنبه 95/9/13 ] [ 7:59 عصر ] [ میم.ناشناس ]
[ نظر ]
سلام من این عسکو میگفتم تو پست قبلی... این : http://s8.picofile.com/file/8276548500/photo_2016_05_01_02_19_19.jpg هرکاری کردم نشد اینجا بذارمش رفتم توی یکی ازین سایتا آپلودش کردم...عسک قشنگیه...یه خانومه بازوی آقاییشو گرفته... دوست دار تو : الف.میم A.M [ سه شنبه 95/9/9 ] [ 2:41 عصر ] [ میم.ناشناس ]
[ نظر ]
سلام عزیزم.امروز سه شنبه نهم آذره...امروز دوست دارم مشهد باشم....دلم،میخواد برم مشهد...شاید امشب راه بیوفتم... این روزا که کم پست میذارم آخه میرم خونه و اونجا نت ندارم...ببخش منو... عزیزم،اگه برم برای همه دعا میکنم....برای همه..راستی امروز بهم زنگ زدی و باهم حرف زدیم...گفتی دستکش خریدی...میخاستم بهت بگم ولی نگفتم،چون واسه منم میخریدی...اما الان میگم... من دستکش خیلی دوس...از همون قبلنا خیلی دوس داشتم...دستکش دوس... راستی عاطفه جان، این عکسو تو برام فرستاده بودی اینجا جا نشد تو پست بعدی میذارمش... عاطفه جان...همیشه همراهتم...با خبرای خوبی دوباره میام... دوست دار تو، mohammad.sirousi [ سه شنبه 95/9/9 ] [ 2:36 عصر ] [ میم.ناشناس ]
[ نظر ]
سسلاااااام...دوباره من اومدم...امروز تربیت داشتم...و بعدش زبان تخصصی ک گند زدم... عیبی نداره مهم این بود ک باید داوطلب میشدم که شدم و نمره رو هم گرفتم... بیخیال...بدنم درد میکنه...دلم میهاد بیام پیشت پاهامو ماساژ بدی... عاااااطی...خوشحالم که تورو دارم... راستی اینم بهت بگم که امروز خیلی کارا انجام دادم...نمازمم قضا شد.... هوا سرده...خیلی سرد...عاطفه؟؟ هوامو داشته باش.... آخه خیلی هواتو کردم... حرف آخرمو بگمو راه بیوفتم به سمت خونه... حرف آخرم اینه : خیلی هواتو کردم.... [ یکشنبه 95/9/7 ] [ 6:2 عصر ] [ میم.ناشناس ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |